چراگاه. مرغزار. زمینی که علف بسیار دارد. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) : کجا بد علفزار و آب روان فرودآمد آن جایگه پهلوان. فردوسی. ندیدستی که گاوی در علفزار بیالاید همه گاوان ده را. سعدی (گلستان)
چراگاه. مرغزار. زمینی که علف بسیار دارد. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) : کجا بد علفزار و آب روان فرودآمد آن جایگه پهلوان. فردوسی. ندیدستی که گاوی در علفزار بیالاید همه گاوان ده را. سعدی (گلستان)
به اندازۀ یک کلاه: هیچ قبایی نبرید آسمان تا دو کله وار نبرد از میان. نظامی. وز آن خلعت که اقبالش بریده ست به هفت اختر کله واری رسیده ست. نظامی. از قبای چنو کله داری ز آسمان تازمین کله واری. نظامی
به اندازۀ یک کلاه: هیچ قبایی نبرید آسمان تا دو کله وار نبرد از میان. نظامی. وز آن خلعت که اقبالش بریده ست به هفت اختر کله واری رسیده ست. نظامی. از قبای چنو کله داری ز آسمان تازمین کله واری. نظامی
کنایه از پادشاه جبار است. (برهان) (آنندراج). پادشاه جبار و غالب و پیروز. (ناظم الاطباء). پادشاه صاحب جاه. (فرهنگ فارسی معین). تاجدار. که حشمت و جاه و مقام دارد: سر میفراز تا کله داران سرت بی مغز چون کله نکنند. خاقانی. به عزم دست بوسش قاف تا قاف کمر بسته کله داران اطراف. نظامی. جهان خسرو که تا گردون کمر بست کله داری چنو بر تخت ننشست. نظامی. از قبای چنو کله داری ز آسمان تا زمین کله واری. نظامی. نرگس که کله دار جهان است ببین کو نیز چگونه سر درآورد به زر. حافظ. ، آنکه بر سر کلاه داشته باشد. آنچه سرپوش داشته باشد: هر گه که سیر کلک به کردار او کند سرّ دل دوات کله دارش آشکار... سوزنی. شب قبای مه زره زد بنده وار کان گره زلفین کله دار آمده ست. خاقانی. نگاری چابکی شنگی کله دار ظریفی مهوشی ترکی قباپوش. حافظ. من ماه ندیده ام کله دار من سرو ندیده ام قباپوش. سعدی (کلیات چ مصفا ص 636). ، متکبر و سرکش را نیز گویند. (برهان) (آنندراج). مردم سرکش و متکبر و گستاخ و خودبین. (ناظم الاطباء). - کله داران افلاک، کنایه از ستارگان. (فرهنگ فارسی معین) : که داند کاین کله داران افلاک کمربسته چرا گردند در خاک. عطار در تداول عامه، آدم مدبر و تیزهوش و فطن و سریعالانتقال وبا ذوق و ادراک. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
کنایه از پادشاه جبار است. (برهان) (آنندراج). پادشاه جبار و غالب و پیروز. (ناظم الاطباء). پادشاه صاحب جاه. (فرهنگ فارسی معین). تاجدار. که حشمت و جاه و مقام دارد: سر میفراز تا کله داران سرت بی مغز چون کله نکنند. خاقانی. به عزم دست بوسش قاف تا قاف کمر بسته کله داران اطراف. نظامی. جهان خسرو که تا گردون کمر بست کله داری چنو بر تخت ننشست. نظامی. از قبای چنو کله داری ز آسمان تا زمین کله واری. نظامی. نرگس که کله دار جهان است ببین کو نیز چگونه سر درآورد به زر. حافظ. ، آنکه بر سر کلاه داشته باشد. آنچه سرپوش داشته باشد: هر گه که سیر کلک به کردار او کند سرّ دل دوات کله دارش آشکار... سوزنی. شب قبای مه زره زد بنده وار کان گره زلفین کله دار آمده ست. خاقانی. نگاری چابکی شنگی کله دار ظریفی مهوشی ترکی قباپوش. حافظ. من ماه ندیده ام کله دار من سرو ندیده ام قباپوش. سعدی (کلیات چ مصفا ص 636). ، متکبر و سرکش را نیز گویند. (برهان) (آنندراج). مردم سرکش و متکبر و گستاخ و خودبین. (ناظم الاطباء). - کله داران افلاک، کنایه از ستارگان. (فرهنگ فارسی معین) : که داند کاین کله داران افلاک کمربسته چرا گردند در خاک. عطار در تداول عامه، آدم مدبر و تیزهوش و فطن و سریعالانتقال وبا ذوق و ادراک. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
زراعتگاه. زمین زراعت شده. مزرعه. پالیز. محقله. (یادداشت مؤلف). کشتمند. زمین زراعت شده و غالباً مراد زمینی است باکشت: و گر اسب در کشت زاری شود کسی نیز بر میوه داری شود. فردوسی. بیامد خداوند آن کشت زار به پیش نگهبان بنالید زار. فردوسی. بیاراست بر هر سویی کشت زار زمین برومند و هم میوه دار. فردوسی. لگام از سر اسب برداشت خوار رها کرد بر خوید و بر کشت زار. فردوسی. جهان کشتزاریست با رنگ و بوی درو مرگ و عمر آب و ماکشت اوی. اسدی. کمان شد یکی برزگر تخم کار وزان تخم پیکان و دل کشتزار. اسدی. نبارد مگر ابر تأویل قطر بر اشجار و بر کشتزار علی. ناصرخسرو. کشتزار ایزدست این خلق و این تردست مرگ داس این کشت ای برادر همچنین باشد سزا. ناصرخسرو. پس هر دو برخاسته به صحرا شدند چون بکشت زار رسیدند... (قصص الانبیاء). آب از کشت زار بیرون می آمد و راه می گرفت. (نوروزنامۀ منسوب به خیام). تا به استسقای ابررحمت آمد بر درت کشت زارعمر فانی را به باران تازه کرد. خاقانی. فتح سعادت از سر عزلت برآیدت کو کشت زار عمر ترا فتح باب شد. خاقانی. هردم ز برق خندش چون کرد بوسه باران بر کشت زار عمرم باران تازه بینی. خاقانی. هیچ یک خوشۀ وفا امروز در همه کشتزار آدم نیست. خاقانی. این جهان کشت زار آخرت است. (از سندبادنامه ص 341). در حوالی و حواشی آن صحرا کشتزاری دیدم چون رخسار دلبران زیبا. (ترجمه تاریخ یمینی). اگر اسبی چرد در کشتزاری و گر غصبی رود بر میوه داری. نظامی. سمندش کشت زار سبز را خورد غلامش غورۀ دهقان تبه کرد. نظامی. مپندار جان پدر کاین حمار کند دفع چشم بد از کشتزار. سعدی (بوستان). کنون دفع چشم بد از کشتزار چگونه کند آن توقع مدار. سعدی. نمی کنم گله ای لیک ابر رحمت دوست به کشت زار جگرتشنگان نداد نمی. حافظ. - کشت زار دیو، کنایه از روزگار و دنیا است که عالم سفلی باشد. (برهان). ، زراعت نورسیده و سرسبز. زراعتی که تازه سبز شده باشد. (ناظم الاطباء) : بعد از آنکه هر زرعی و کشتزاری سه قطعه زمین فراگیرند. (تاریخ قم) ، زراعت پخته و رسیده. (ناظم الاطباء). حصیده. (یادداشت مؤلف) ، مطلق زراعت. (ناظم الاطباء)
زراعتگاه. زمین زراعت شده. مزرعه. پالیز. مَحقَلَه. (یادداشت مؤلف). کشتمند. زمین زراعت شده و غالباً مراد زمینی است باکشت: و گر اسب در کشت زاری شود کسی نیز بر میوه داری شود. فردوسی. بیامد خداوند آن کشت زار به پیش نگهبان بنالید زار. فردوسی. بیاراست بر هر سویی کشت زار زمین برومند و هم میوه دار. فردوسی. لگام از سر اسب برداشت خوار رها کرد بر خوید و بر کشت زار. فردوسی. جهان کشتزاریست با رنگ و بوی درو مرگ و عمر آب و ماکشت اوی. اسدی. کمان شد یکی برزگر تخم کار وزان تخم پیکان و دل کشتزار. اسدی. نبارد مگر ابر تأویل قطر بر اشجار و بر کشتزار علی. ناصرخسرو. کشتزار ایزدست این خلق و این تردست مرگ داس این کشت ای برادر همچنین باشد سزا. ناصرخسرو. پس هر دو برخاسته به صحرا شدند چون بکشت زار رسیدند... (قصص الانبیاء). آب از کشت زار بیرون می آمد و راه می گرفت. (نوروزنامۀ منسوب به خیام). تا به استسقای ابررحمت آمد بر درت کشت زارعمر فانی را به باران تازه کرد. خاقانی. فتح سعادت از سر عزلت برآیدت کو کشت زار عمر ترا فتح باب شد. خاقانی. هردم ز برق خندش چون کرد بوسه باران بر کشت زار عمرم باران تازه بینی. خاقانی. هیچ یک خوشۀ وفا امروز در همه کشتزار آدم نیست. خاقانی. این جهان کشت زار آخرت است. (از سندبادنامه ص 341). در حوالی و حواشی آن صحرا کشتزاری دیدم چون رخسار دلبران زیبا. (ترجمه تاریخ یمینی). اگر اسبی چرد در کشتزاری و گر غصبی رود بر میوه داری. نظامی. سمندش کشت زار سبز را خورد غلامش غورۀ دهقان تبه کرد. نظامی. مپندار جان پدر کاین حمار کند دفع چشم بد از کشتزار. سعدی (بوستان). کنون دفع چشم بد از کشتزار چگونه کند آن توقع مدار. سعدی. نمی کنم گله ای لیک ابر رحمت دوست به کشت زار جگرتشنگان نداد نمی. حافظ. - کشت زار دیو، کنایه از روزگار و دنیا است که عالم سفلی باشد. (برهان). ، زراعت نورسیده و سرسبز. زراعتی که تازه سبز شده باشد. (ناظم الاطباء) : بعد از آنکه هر زرعی و کشتزاری سه قطعه زمین فراگیرند. (تاریخ قم) ، زراعت پخته و رسیده. (ناظم الاطباء). حصیده. (یادداشت مؤلف) ، مطلق زراعت. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان گاوگان بخش دهخوارقان (آذرشهر) شهرستان تبریزکه در 3هزارگزی باختر دهخوارقان و 3هزارگزی شوسۀ تبریز - دهخوارقان قرار دارد. جلگه و معتدل است. 143تن سکنه دارد که مذهب تشیع دارند و به زبان ترکی سخن میگویند. آب آن از رود دهخوارقان تأمین میشود. محصول آن غلات، زردآلو و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان گاوگان بخش دهخوارقان (آذرشهر) شهرستان تبریزکه در 3هزارگزی باختر دهخوارقان و 3هزارگزی شوسۀ تبریز - دهخوارقان قرار دارد. جلگه و معتدل است. 143تن سکنه دارد که مذهب تشیع دارند و به زبان ترکی سخن میگویند. آب آن از رود دهخوارقان تأمین میشود. محصول آن غلات، زردآلو و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان جرۀ بخش مرکزی شهرستان کازرون، واقع در 63هزارگزی جنوب خاوری کازرون کنار راه فرعی کازرون به فراشبند. این ده در جلگه قرار دارد و گرمسیر است. آب آن از رود خانه جره و محصول آن غلات و برنج و کنجد و ماش و مرکبات و شغل اهالی زراعت می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از دهستان جرۀ بخش مرکزی شهرستان کازرون، واقع در 63هزارگزی جنوب خاوری کازرون کنار راه فرعی کازرون به فراشبند. این ده در جلگه قرار دارد و گرمسیر است. آب آن از رود خانه جره و محصول آن غلات و برنج و کنجد و ماش و مرکبات و شغل اهالی زراعت می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
گلزار. لاله زار. (بهار عجم) (آنندراج) : پریخانه هر گوشه، از روی خوش ارم زار هر سو ز گیسوی خوش. طغرا. و این کلمه و شاهد آن هر دو بی معنی و معمول عامیان هند است، سوختن، سوزاندن ریگ و زمین پای را. (منتهی الأرب). بسوزانیدن ریگ گرم مردم را. (تاج المصادر بیهقی). پس اذیت رسانیدن. سوزانیدن ریگ گرم. (زوزنی) ، سوزانیدن خشم و مصیبت مردم را. (از زوزنی). سوزانیدن اندوه و درد و غضب کسی را. (شمس اللغات) (منتخب اللغات) ، سخت شدن گرما بر...: ارمض الحرّ القوم، سخت شد گرما بر ایشان پس ایذا رسانید آنها را. (منتهی الأرب) ، چرانیدن گوسفندان را در زمین تفسیده: ارمض الغنم، سوختن از ریگ گرم. (غیاث اللغات)
گلزار. لاله زار. (بهار عجم) (آنندراج) : پریخانه هر گوشه، از روی خوش ارم زار هر سو ز گیسوی خوش. طغرا. و این کلمه و شاهد آن هر دو بی معنی و معمول عامیان هند است، سوختن، سوزاندن ریگ و زمین پای را. (منتهی الأرب). بسوزانیدن ریگ گرم مردم را. (تاج المصادر بیهقی). پس اذیت رسانیدن. سوزانیدن ریگ گرم. (زوزنی) ، سوزانیدن خشم و مصیبت مردم را. (از زوزنی). سوزانیدن اندوه و درد و غضب کسی را. (شمس اللغات) (منتخب اللغات) ، سخت شدن گرما بر...: ارمض الحرّ القوم، سخت شد گرما بر ایشان پس ایذا رسانید آنها را. (منتهی الأرب) ، چرانیدن گوسفندان را در زمین تفسیده: ارمض الغنم، سوختن از ریگ گرم. (غیاث اللغات)
مناری که در آن کله دزدان و راهزنان و محکومان را چینند تا مایه عبرت مردم گردد منارکله: (بدست خالی ازین راه آخرت گذر است بسان کله منارت اگر هزار سر است)، (رازی)، نره شرم مرد: (شد سر آمد برنگ کله منار در جهان هر که او زیاده سر است)، (عبدالغنی قبول)
مناری که در آن کله دزدان و راهزنان و محکومان را چینند تا مایه عبرت مردم گردد منارکله: (بدست خالی ازین راه آخرت گذر است بسان کله منارت اگر هزار سر است)، (رازی)، نره شرم مرد: (شد سر آمد برنگ کله منار در جهان هر که او زیاده سر است)، (عبدالغنی قبول)